چهارشنبه، اردیبهشت ۱۷

توی ۳ ماه گذشته حدودا ۶ کیلو و توی ۶ ماه گذشته تقریبا بین ۸-۱۰ کیلو وزن کم کردم، علتش هم خب این بود که وقتی تحت فشار روانی هستم نمی تونم چیزی بخورم و همینجوری هی پشت سر هم برام اتفاقای ناجور افتاده. الان به نسبت بهترم. یعنی نمی‌دونم شاید فقط گمون می کنم که بهتر شدم. تراپیم رو بعد ۳ جلسه ول کردم. طرف واقعا رو مخم بود. همش می‌خواست مچم رو بگیره و بهم ثابت کنه که ضعیفم و به کمکش احتیاج دارم. یعنی من همچین حسی داشتم. به نظرم وقتی تراپیست هستی دیگه پله ی اولش اینه که صادق باشی و نخوای بیمارت رو بازی بدی. همش سعی می‌کنم کارایی کنم که آرومم کنه. سیت کام قدیمی می بینم «ساینفلد» به نظرم از تمام قبلی هایی که دیدم بهتر و درست حسابی تره حداقلش اینه که نویسنده ها خودشون روان های رنجوری دارن و شوخی هاشون یه ته مایه ای از اینو داره. سعی نمی‌کنن مبتذل باشن یا نباشن و خیلی همه چیز تخمشون بوده، منم همینارو می‌پسندم. جدیدا و بعد دیدن این ساینفلد استندآپ کمدی دیدن رو هم شروع کردم. قبلاها که می‌دیدم به واسطه ی دوست‌پسر وقتم بود. آخرای رابطه( که برای من اون رابطه حدودا ۲  سالش آخرای رابطه تلقی می شد) با هم استندآپ نگاه می‌کردیم. یعنی اون برام چیزهایی که دوست داشت رو میذاشت. بد هم نبودن. لویی سی کی مثلا. اجرای اخیرش رو هم حدودا ۵ دقیقه نگاه کردم. دلم براش سوخت بعد اون پرونده و این داستانا، دیگه داشت تمام زورشو می‌زد با لگد زدن و له کردن مفهوم «political correctness » دل مخاطبین کهنه‌ش رو به دست بیاره و واقعا زور زدنش مشخص بود. مشکلی که اغلب استندآپ کمدین ها دارن به نظرم اینه که نمی تونن قبول کنن صرفا استندآپ کمدین هستن. حس می‌کنن پیامبرن و باید شوخیاشون خیلی «عمیق» باشه. 
بقیه ی وقت ها ساز تمرین می کنم یا کتاب می‌خونم. البته وقت هایی که حواسم هست دارم چجوری می گذرونمشون، اغلب در یک حالت حضور نسبی هستم. یهویی می بینم که مثلا ۲-۳ ساعت گذشته و کلش رو داشتم توی توییتر ول می‌چرخیدم. واقعا دیگه برام آزار دهنده شده. «استاک» کردن آدم ها از روی تنفر، کاریه که با علاقه انجام میدم. ۵-۶ تا کاربر هستن که نشون کردم و وجه اشتراکشون اینه که یه بلاهت خاصی دارن که لجم رو در میاره و دوست دارم بخونم و اذیت بشم. اگه بهم لطف نکنن و اکانتشون رو قفل نکنن می تونم این کار رو تا ابد ادامه بدم.