پنجشنبه، خرداد ۲۳

coming of age


فکر میکنم حدودا ۶-۷ سالی باشد که پدر و مادرم را به شکل والد در مسند قدرت نمی بینم و برایم تصویر انسانی تر و واقعی تری دارند، مثلا سال ۹۰ مادر پدرم مرد، ما دسته جمعی رفته بودیم شمال همراه با خانواده ی دایی کوچک ترم و در راه برگشت بودیم خواهرم حدودا ۷ ساله بود و بهشان پیله کرده بود که فرفره ی بزرگ اسباب بازی می خواهد، ازین فرفره هایی که مغازه های کلوچه فروشی همراه کلاه آفتاب گیر و هزاران وسیله و خوراکی بی ربط دیگر یک جا میفروشند، ایستاده بودیم کنار یک کلوچه فروشی و مادرم و خواهرم رفته بودند تا فرفره ی بزرگ رنگ و وارنگ را بخرند که تلفن پدرم زنگ خورد و بهش خبر دادند که مادرش مرده، من عقب ماشین نشسته بودم، شروع کرد به گریه کردن و گریه کردنش هم موقرانه و با آداب و اصول نبود، از ته دل گریه میکرد من هول شده بودم و نمی دانستم که باید چه کار کنم تا به حال در آن حالت ندیده بودمش به خصوص که آدمی‌ست که در بروز احساسات واقعی‌ش مشکل دارد و به ندرت پیش می آید که رفتار غریزی ازش ببینم، یا همین امسال که مادر مادرم مرد، دو سه روز بعد از مراسم خاکسپاری سر میز صبحانه زد زیر گریه و پدرم را بغل کرد، این تصویر برای من عجیب است چون معمولا پدر و مادرم نمی دانم به واسطه ی تربیت مذهبی یا هرچیز اصلا جلوی ما همدیگر را لمس هم نمی کنند. این واقعی تر شدن تصویر پدر و مادر اوایل برایم آزار دهنده بود اما الان باعث می شود بهشان به چشم آدم هایی نگاه کنم که از بدو تولد با آن ها زندگی میکنم و اخلاق های بعضا عجیب یا عادت های آزار دهنده شان را برای خودم تفسیر می کنم و کمتر عذاب می کشم، خصوصا چون در سنی که من هستم زندگی کردن با دو نفر آدم سنتی و مذهبی که دو – سه نسلی حداقل با خودم فاصله دارند خیلی سخت است. بعضی وقت ها مادرم کارهایی می کند که هیچ جوره باورم نمی شود کسی در مقام والد این کار را بکند ولی خب به عنوان یک انسان برایم قابل درک است که چنین رفتارهایی ازش ببینم به هرحال شرایط رشد کردنش و سالهای نوجوانی و جوانی‌ش خیلی از من بدتر بوده و اصلا با من قابل مقایسه نیست.  سر کار رفتن و کار کردنش همیشه برای اعضای خانواده اش خصوصا خواهر و مادرش غیر قابل قبول بوده و همیشه باید متلک بارش میکردند که تو به قدر کافی به بچه هات نمی رسی راستش مادربزرگم هم به قدر کافی به بچه هاش نرسیده چون اولا ۵ تا بچه داشته و ثانیا بیشتر وقت ها مشغول دعوا با پدربزرگم بوده و یا خاله ام که لیسانس دارد و در اداره کار میکرده چون میخواسته به وظایف همسری/مادری اش برسد آن قدری هم که باید و خودش ادعا میکند به تنها پسرش نرسیده و پسره یک جورایی انگار ضد اجتماع و گوشه گیر است که البته ممکن است دلیلش این باشد که به یکی ازاین مدارس پسرانه ی مذهبی سخت گیر می رود..